کد مطلب:77615 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:110

خطبه 131-فلسفه قبول حکومت











و من كلام له علیه السلام

یعنی از كلام امیرالمومنین علیه السلام است:

«ایتها النفوس المختلفه و القلوب المتشتته، الشاهده ابدانهم و الغائبه عنهم عقولهم، اظاركم علی الحق و انتم تنفرون عنه نفور المعزی من وعوعه الاسد. هیهات ان اطلع بكم سرار العدل، او اقیم اعوجاج الحق.»

یعنی ای نفسهای مختلفه ی غیر متفقه ی با هم و دلهای متفرقه در خواهش، آن نفوسی كه حاضر است بدنهای ایشان و غایب است از ایشان عقلهای ایشان. من مایل می گردانم شما را بر قرب حق و شما وحشت می كنید از او، مثل وحشت كردن بز از آواز شیر، چه بسیار دور است كه ظاهر گردانم به اعانت شما پنهانی عدالت را و راست گردانم كجی حق را! یعنی عدالتی را كه پنهان ساخته اند و حقی را كه كج گردانیده اند، به اعانت شما ظاهر سازم و راست گردانم یعنی مستقل در خلافت گردم.

«اللهم! انك تعلم انه لم یكن الذی كان منا منافسه فی سلطان و لا التماس شی ء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دینك و نظهر الاصلاح فی بلادك، فیامن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك.»

یعنی بار خدایا! به تحقیق كه تو می دانی كه نبود آنچه كه واقع شد از ما از مجاهده از جهت رغبت در سلطنت و پادشاهی و نه خواهش چیزی از زیادتیهای متاع دنیوی ولیكن از برای این بود كه برگردانم علامات دین تو را كه برده اند و ظاهر سازم[1] اصلاح در میان عباد را در شهرهای تو، تا ایمن گردند مظلومان بندگان تو از ظالمان و تا بر پا

[صفحه 611]

داشته شود فروگذاشته شده از حدود و احكام تو.

«اللهم! انی اول من اناب و سمع فاجاب. لم یسبقنی الا رسول الله صلی الله علیه و آله بالصلاه. و قد علمتم انه لا ینبغی ان یكون الوالی علی الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامه المسلمین، البخیل فتكون فی اموالهم نهمته و لا الجاهل فیضلهم بجهله و لا الجافی فیقطعهم بجفائه و لا الحائف للدول فیتخذ قوما دون قوم و لا المرتشی فی الحكم فیذهب بالحقوق و یقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنه فیهلك الامه.»

یعنی بار خدایا! من اول كسی باشم كه رجوع كرد به حق و شنید حق را[2] و پیشی نگرفت مرا به نماز احدی مگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و به تحقیق كه شما دانستید كه سزاوار نیست اینكه قائم باشد بر فروج مسلمانان و خونهای ایشان و غنیمتها و احكام و امامت مسلمانان، شخصی بخیل تا اینكه واقع شود در اموال ایشان حرص او و نه جاهل تا اینكه گمراه گرداند ایشان را به نادانی خود و نه جوركننده تا اینكه مستاصل گرداند ایشان را به جور خود و نه ترسنده از دولتها تا اینكه بردارد به دوستی خود قومی دون قومی را،[3] و نه رشوه گیرنده در حكم كردن تا اینكه باطل كند حقوق را و بازایستد در حقوق پیش از مواضع جزم به آن و نه واگذارنده ی طریقه ی پیغمبر صلی الله علیه و آله تا اینكه هلاك سازد امت را.

[صفحه 612]


صفحه 611، 612.








    1. متن به صورت جمع گفته است، لیكن شارح به صورت مفرد ترجمه كرده است.
    2. ن و چ: و شنید حق را و قبول كرد.
    3. شارح این عبارت را «الخائف للدول» گرفته آن را «ترسنده از دولتها» ترجمه كرده است و حال آنكه «الحائف» از حیف است به معنی ستم و تجاوز به حق دیگران و «دول» جمع دوله (به ضم دال) به معنی مال است. و بدان جهت به مال دولت می گویند كه دست به دست در دست قدرتهای اقتصادی برمی گردد. در آن روزگار و تا زمانی متاخر، دولت به معنای حكومت و مدیر جامعه به مفهوم امروزین آن به كار نمی رفته است. و قرآن هم كه می فرماید «كی لا یكون الدوله بین الاغنیاء منكم» یعنی به حق یكدیگر تجاوز نكنید تا ثروت و دارایی جامعه، بر اثر ستمگری و رشوه دادن و دیگر فسادها، در میان تنها ثروتمندان و توانگران از خود شما دست به دست بگردد. بنابراین معنی جمله چنین است: و نه تجاوزگر به دارائیها و ثروت و اقتصاد مردم اجتماع كه در نتیجه گروهی از مردم را در برابر گروهی دیگر برگزیند و دارایی و ثروت را بدانان واگذارد.